گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ولتر
فصل دهم
II - تئاتر


تئاتر با اهمیتی که در زندگی پاریسیان یافته بود سالونها را پشت سر نهاد. ولتر در 1745 به مارمونتل گفت: «تئاتر از همة کارها پرجاذبه تر است. در تئاتر است که آدمی می تواند در

یک روز افتخار و ثروت به دست آورد. یک نمایشنامة موفق می تواند انسان را هم توانگر سازد و هم بلند آوازه.» تئاترهای خوب در ولایات فرانسه بسیار بودند، توانگران در خانه هایشان تئاترهای خصوصی برپا کرده بودند، و در ورسای در حضور شاه و درباریان تئاتر اجرا می کردند. ولی در پاریس بود که نمایش شور و التهابی در مردم پدید می آورد. با آنکه بهترین آثار نمایشی توسط کمدی فرانسز در تئاتر- فرانسه اجرا می شدند، اما بیشتر مردم پاریس به تئاتر دز/ ایتالین و اپرا- کمیک روی می آوردند.
همة این تالارهای نمایش، و در آن میان اپرای پاله روایال، بناهای جاداری با لژ و چند ردیف صندلی برای اقلیت توانگر بودند. تماشاگران کم پول در محل گود جلو ردیف صندلیها، که ما آنجا را بخطا ارکسترا می خوانیم، برپا می ایستادند؛ تا پس از انقلاب فرانسه، برای آنان در تئاترها صندلی در نظر گرفته نشد. نزدیک به صدوپنجاه توانگر خودنما، یا عاشق نمایش، که پول اضافی پرداخته بودند، در لژهای خود از سه سو صحنة نمایش را محاصره می کردند. ولتر این رسم را مزاحم بازیگران و مانع دید تماشاگران می دانست و می گفت: «این [وضع] بیشتر اجراهای ما را چون سخنرانی طولانی ساخته است. آنچه لازمة عمل تئاتری است از میان رفته است، یا اگر از میان نرفته، مهمل شده است.» می پرسید که چگونه در چنین مکانی بازیگر می تواند صحنه ای چون سخنرانی بروتوس و سپس آنتونیوس را برای مردم رم پس از کشته شدن یولیوس قیصر ساخته نمایش دهد؟ «روح» بیچارة نمایشنامة هملت چگونه می تواند از میان این مردم متشخص بگذرد؟ بسختی می توان یکی از نمایشنامه های شکسپیر را در این وضع نمایش داد. سخنان ولتر، که دیدرو و دیگران هم آنها را تکرار کردند، سرانجام کارگر افتاد و در 1759 تماشاگران را از گرد صحنة نمایش کنار راندند.
تلاش ولتر برای اعتلای مقام بازیگر در نزد اهل دین کمتر موفقیت به دست آورد. بازیگران اکنون در جامعه قدر و حرمتی یافته بودند. اشراف درهای خانه های خود را به روی آنان گشوده بودند؛ و در موارد بسیار، آنان به فرمان شاه نمایش می دادند. ولی کلیسا هنوز تئاتر را مدرسة رسوایی می دانست، بازیگران را تکفیر می کرد؛ و تدفین آنان را در زمینهای تقدیس شده- که شامل همة گورستانهای پاریس بود- تحریم کرده بود. ولتر این عمل کلیسا را با روش شاه و اشراف ناسازگار می خواند:
شاه به بازیگران مزد می دهد، و کلیسا آنان را از خود می راند؛ شاه به آنان فرمان می دهد که همه شب نمایش دهند. و کلیسا آنان را از رفتن به صحنه منع می کند. هرگاه از دادن نمایش خودداری کنند، زندانی خواهند شد [همانگونه که بازیگران «تئاتر اعلیحضرت» را، چون دست به اعتصاب زدند، به زندان افکندند]. اگر نمایش دهند، آنان را [پس از مرگ] به گندابروها می افکنند. ما بخرسندی با آنان زیست می کنیم، ولی نمی خواهیم با آنان به گور سپرده شویم. آنان را به گرد سفرة خویش می نشانیم، ولی درهای گورستان را به رویشان می بندیم.

زندگی و مرگ آدرین لوکوورور، بزرگترین بانوی بازیگر این روزگار، نمودار رفتار ناسازگار جامعه با هنرپیشگان است. آدرین در 1692 در رنس زاده شد و در دهسالگی به پاریس رفت. چون در نزدیکی تئاتر- فرانسه می زیست، غالباً به تئاتر سر می زد و، پس از بازگشت به خانه، حرکات بازیگران را تقلید می کرد. در چهاردهسالگی گروهی از جوانان علاقه مند به تئاتر را گرد آورد و در صحنه های خصوصی به هنرنمایی پرداخت. لوگران بازیگر وی را تعلیم داد و در گروه هنرپیشگانی که در ستراسبورگ نمایش می دادند جایی برای او دست و پا کرد. آدرین، مانند مولیر، سالها در ایالات فرانسه در نقشهای گوناگون بازی کرد و بی گمان به مردان گوناگون دل باخت؛ دو تن از آنان وی را حامله رها کردند و از زناشویی با او سر باز زدند؛ در هجده سالگی دختری زایید و در بیست و چهار سالگی دختری دیگر به جهان آورد. در 1715، به پاریس بازگشت. ولتر جوان در اینجا بدو برخورد و صمیمیت و نزدیکی آنان از سرحد دوستی گذشت. در 1717، برجسته ترین بازیگر تئاتر – فرانسه، که پاتوق دورة نوجوانی و آرمان او بود، شد.
آدرین، چون بسیاری از زنان بازیگر نامدار، چندان بهره ای از زیبایی نداشت. تنومند و بیتناسب بود؛ ولی آداب و رفتاری دلپسند، آوایی موزون و دلنشین، دیدگان سیاه نافذ، و چهره ای پرجنبش و نجیب داشت؛ هر حرکت او شخصیتی را بیان می کرد. از سخن گفتن به شکل خطابه، که در تئاترهای فرانسه سنت شده بود، و از دیرباز در تئاترهای مستطیل شکل نخستین معمول بود دوری جست و رفتار و گفتار طبیعی پیش گرفت؛ مگر در مورد تلفظ دقیق و رسایی بیش از اندازة صدا، که لازم بود کلمات وی را به گوش دورترین بیننده برساند. در چند سالی که بر صحنه هنرنمایی می کرد. انقلابی در جهان هنر تئاتر پدید آورد. پیروزی او در جهان تئاتر تا اندازه ای مرهون احساسات و توانایی وی در انتقال و اظهار عشق و محبت، و درد و اندوه بود. او در فن دشوار ابراز احساسات به هنگام شنیدن اظهارات دیگران بر بازیگران روزگار خویش پیشی جست.
پیران اور ا می ستودند و جوانان با دیدن وی دین و دل از کف می دادند. شار او گوستن دو فریول، کنت د/ آرژانتال جوان، که پیشکار و «فرشتة» ولتر شد، مهر آدرین را چنان به دل گرفت که مادرش را هراسان ساخت. مادر از بیم آنکه مبادا فرزندش با این بازیگر زناشویی کند، سوگند خورد که وی را به مستعمرات خواهد فرستاد. آدرین چون این را شنید، به مادام دو فریول نامه نوشت (22 مارس 1721) و وعده داد که جوان را از خود دلسرد کند:
آنچه شما بخواهید برایش خواهم نوشت. اگر بخواهید، دیگر او را نخواهم دید. اما تهدید نکنید که او را به آن سر جهان خواهید فرستاد. او می تواند برای کشورش سودمند باشد و از معاشرت دوستانش خشنود شود؛ او مایة خرسندی و سربلندی شما خواهد بود، استعدادهایش را پرورش دهید و بگذارید فضایل خود را بروز دهد.

راست می گفت؛ د/ آرژانتال به عضویت شورای پارلمان پاریس برگزیده شد. در هشتاد و پنج سالگی، هنگامی که در میان نامه های مادرش می گشت، برای نخستین بار به این نامه برخورد.
آدرین نیز طعم شادی و اندوه، و عشق و ناکامی را چشید. تماشاگران مرد جوانی را دیده بودند که هرگاه آدرین در صحنة نمایش بازی می کرد، به تئاتر می آمد. این جوان همان شاهزاده موریس دوساکس بود. موریس هنوز افتخارات نظامی کسب نکرده بود، ولی چنان خوبرو و برازنده بود که چون به آدرین وعدة عشق ابدی داد، آدرین عشق او را پذیرفت و وی را همان قهرمانی دانست که سالها چشم به راهش بوده است. (مردان وقتی وعدة عشق ابدی می دهند می پندارند که هرگز نخواهند مرد.) آدرین وی را به دلداری خویش برگزید (1721). مردم پاریس، با توجه به صمیمیت و وفاداری این دو دلداده، چندی آنان را به قمریهای دلباختة لافونتن تشبیه می کردند. ولی سرباز جوان در آرزوی شاهی بود؛ دیدیم که سرانجام در سودای دیهیم شاهی به کورلاند رفت، و نیمی از هزینة این سودا اندوختة آدرین بود.
در غیاب او، آدرین سالونی تأسیس کرد و با پذیرایی از مردان و زنان سرشناس پاریس خویشتن رادلداری داد. در این ضمن، با ذوق راسین و اندیشه های مولیر آشنا، ویکی از روشنفکرترین زنان فرانسه شد. دوستانش ستایندگان اتفاقی نبودند، بلکه زنان و مردانی بودند که اکنون اندیشه های وی را می ستودند، و مردانی چون ولتر، د/ آرژانتال، و کنتل دوکلوس پیوسته در مهمانیهای شام او حضور می یافتند. گروهی از زنان سرشناس پاریس نیز از پیوستن به آن جمع پرجوش و نشاط انگیز شادمان می شدند.
سرباز ماجراجوی شکست خورده در 1728 به پاریس بازگشت. دوری از پاریس دلبستگی وی را به آدرین کاهش داده بود؛ دریافت آدرین اکنون زنی سی و شش ساله است، و چهار سال از او بزرگتر؛ و زنان توانگر بسیاری آماده بودند خویشتن را به آغوش موریس بسپارند. یکی از آنان، لویز دولورن، دوشس دو بویون، نوة دختری قهرمان ملی لهستان، یان سوبیسکی، بود و مانند خود موریس از خاندان شاهی بود. آدرین هنگامی که در تئاتر- فرانسه بازی می کرد، این زن را دید که در لژ خود موریس را با گستاخی به رخ دیگران کشیده است، و بی اختیار این شعر را از فدر راسین خواند:
من از آن زنان گستاخ نیستم،
از آن زنانی که به هنگام جنایت آرامش را حفظ کرده،
و آموخته اند چه نقابی بر چهره زنند که از شرمساری بر نیفروزند؟
در ژوئیة 1729، سیمئون بوره، آبه و مینیاتورساز، به آدرین گفت که گماشتگان نقابدار یکی از زنان در باری بدو پیشنهاد کرده اند که قرصهای سمی بدو بخوراند و به پاس آن 6600 لیور پاداش بگیرد. آدرین سخنان آبه را به پلیس گزارش داد. پلیس آبه را گرفت و به دقت بازجویی کرد. آبه همین داستان را تکرار کرد. آدرین نامه ای به فرمانده پلیس نوشت و آزادی

آبه را خواستار گشت:
با او گفتگو کرده، و وادارش ساخته ام بتفصیل با من سخن گوید. وسخنان او را همواره هوشمندانه یافته ام. گمان مبرید که می خواهم سخنان او راست باشد. نه، مایلم او از روی دیوانگی این سخنان را بر زبان رانده باشد. آه، از خدا خواستارم که از گناه او بگذرد و او را ببخشاید! ولی هرگاه او بیگناه باشد، تصدیق کنید، سرورم، که نمی توانم به سرنوشت او بی اعتنا باشم. این ابهام برایم ناگوار است. به پیشه و تبارم ننگرید، به روح من بنگرید که با خلوص و پاکی با شما سخن می گوید.
ولی دوک دو بویون برای ادامة بازداشت آبه پافشاری می کرد. آبه حتی پس از رهایی خود از زندان، که چند ماه بعد اتفاق افتاد، همچنان این داستان را تکرار کرد. هنوز نمی دانیم که داستان او تا چه اندازه راست بوده است.
در فوریة 1730، مادموازل آدرین لوکوورور دچار اسهال شد، و بیماری او هر روز شدت یافت. به کار نمایش ادامه داد، ولی شبی در اوایل مارس بر صحنه از هوش رفت. در 15 مارس، با آخرین نیرویی که در او مانده بود، نقش یوکاسته را در اودیپ ولتر بازی کرد. دو روز بعد، بستری شد و خون استفراغ کرد. مارشال دو ساکس دیگر به دیدنش نرفت؛ تنها ولتر و د/ آرژانتال در این لحظات دردناک و خفتبار بر بالینش حضور یافتند. آدرین در 20 مارس در آغوش ولتر جان سپرد.1
چون آدرین آیینهای نهایی کلیسا را به جا نیاورده بود، قانون کلیسایی اجازه نداد وی را در گورستانی تقدیس شده به خاک سپارند. دوستی، دور از انظار، همراه دو مشعلدار پیکر بیجان وی را با درشکة کرایه ای بیرون برد و در کنار رودسن، در جایی که بعدها خیابان بورگونی خوانده شد، به خاک سپرد. (در همان 1730، ان اولد فیلد، بازیگر انگلیسی، را با تشریفاتی پرشکوه در دیر وستمینستر به خاک سپردند.) ولتر در شعر مرگ مادموازل لوکوورور که در 1730 سرود، این تدفین خفت آور را با خشم و تندی نکوهش کرد:
همة دلها از درد جانکاه من می سوزند،
از هر سو نالة هنرها را می شنوم،
که گریان بانگ برداشته اند: «ملپومن2 مرد!»
شما ای افراد نسل آینده،
هنگامی که بدانید مردمان سنگدل چه توهینها به این هنرهای متروک می کنند، چه خواهید گفت؟
آنان کسی را از کفن و دفن محروم می کنند که اگر در یونان [باستان] می زیست، معابد و محرابها برایش می ساختند.

1. در 1849، اوژن سکریب و ارنست لوگووه نمایشنامة «آدرین لو کوورور» را در پاریس نمایش دادند. این نمایشنامه، با آنکه با استقبال روبرو شد، چندان دقیق نبود؛ و در 1902، فرانچسکو چیلئا اپرایی با همان مضمون از روی آن ساخت.
2. موز تراژدی.- م.

من آنانی را دیده ام که غلام او بودند،
و پروانه وار به گرد شمع وجودش می گشتند.
ولی این زن همینکه مرد، جانی شد!
او جهانی را مسحور کرد،
و شما از همین روی او را کیفر می دهید!
نه، این کرانه (رودسن) از این پس مقدس خواهد بود،
زیرا خاکستر تو را دربر دارد،
و این گور غم انگیز برای ما معبدی تازه است،
که سرودهای ما آن را محترم،
و حضور روح تو آن را مقدس خواهد داشت!
البته ولتر بزرگترین نمایشنامه نویس این دوره بود. وی رقبای متعددی داشت که پروسپر ژولیو دو کربیون، بازماندة پیری که می بایست سالها پیش مرده باشد، از آن جمله بود. کربیون از 1705 تا 1711 نمایشنامه هایی نوشت که مردم از آنها استقبال کردند؛ پس از آنکه دو نمایشنامة خشیارشا (1714) و سمیرامیس (1717) وی باناکامی مسلم موجه شدند، پذیرفت نبوغ هنریش رو به زوال گراییده است؛ از نویسندگی کناره گرفت، گرفتار فقر و تنگدستی گردید، و در اطاق زیر شیروانی خویشتن را با ده سگ، پانزده گربه، و چند کلاغ سیاه تسلی داد. در 1745، مادام دو پومپادور، با تعیین حقوق مستمر، وی را از تنگدستی نجات داد. چاپخانة دولتی نیز به دستور مادام دو پومپادور همة آثار کربیون را چاپ کرد. کربیون برای سپاسگزاری از مادام به ورسای رفت. مادام دو پومپادور چون بیمار بود، در روی تختخوابش او را به حضور پذیرفت. در لحظه ای که کربیون برای بوسیدن دست معشوقة شاه خم شده بود، لویی پانزدهم به اطاق درآمد. پیرمرد، که سنش از هفتاد گذشته بود، فریاد برآورد: «خانم آبرویم ریخت. شاه ما را غافلگیر کرده است.» شاه این شوخی را پسندید، و چون پومپادور کربیون را به تکمیل نمایشنامه اش دربارة کاتیلینا، تشویق کرد، شاه نیز در این نظر به معشوقه اش پیوست.
شاه و درباریان در شب اول اجرای کاتیلینا به تئاتر رفتند و نمایشنامه را تحسین کردند (1758) کربیون بار دیگر توانگر و نامدار شد. در 1754، در هشتاد سالگی ، آخرین نمایشنامه اش را نوشت. هشت سال دیگر زنده ماند و زندگی را در کنار سگان و گربه هایش بخوشی سپری کرد.
زنده شدن این نمایشنامه نویس، که پس از سالها از جهان گمنامی و فراموشی سر درآورده بود، ولتر را ناخشنود ساخت. او اکنون در صحنة کمدی نیز به رقیب متلون و پرجوش و خروشی به نام پیرکارله دو شامبلن دو ماریوو برخورده بود. ماریوو با دیدن عشوه گریهای معشوقة هفدهساله اش در برابر آینه هجونامه نویس گشت. این منظره او را لحظه ای بیش به شور نیاورد، زیرا پدرش مدیر توانگر ضرابخانة ریوم بود و دختران جوان بسیاری به آرزوی همسری او بودند. ولی او به خاطر عشق زناشویی کرد و با برگزیدن یک زناشویی توأم با آرامش مردم پاریس را دچار شگفتی ساخت. به سالون مادام دو تانسن پیوست و در این سالون شوخیها، احساسات

رقیق، و عبارات متینی آموخت که در نمایشنامه های او به چشم می خورند.
نخستین نمایشنامة او آرلکن، صیقل خوردة عشق بود که در 1720 دوازده شب متوالی با موفقیت بسیار در تئاتر دز/ایتالین نمایش داده شد. شامبلن درست هنگامی که از پولی که بابت اجرای نمایشنامه اش دریافت نموده بود امرار معاش می کرد، بیشتر دارایی خود را با ورشکستگی بانک لا از دست داد. می گویند با نوشتن کمدیهای بسیاری که با شوخیهای ظریف و طرحها و توطئه های زیرکانه پاریسیان را سرگرم می ساختند وضع مالی خود را سروسامان بخشید.
معروفترین آنها بازی عشق و تصادف نام دارد. در این نمایشنامه مردی با نوکرش برای آزمایش وفاداری نامزدان هنوز ندیدة خود، که یک بانو و کلفت اوست، جامه هاشان را معاوضه می کنند و رفتار یکدیگر را تقلید می کنند، غافل از آنکه آنان نیز همین حیله را به کار بسته اند؛ و نمایشنامه با یک سلسله اتفاقات، که مانند دستمال دزدیمونا1 پوچ و عبث است، پیش می رود. زنان پاریس بیش از مردان از پیچیدگیها، تداخلهای عشقی، و نیز احساسات لطیف این نمایشنامه ها لذت می بردند. در جهان تئاتر نیز، چون کاخ ورسای، سالونها، و آثار واتو وبوشه، اکنون زنان حکومت می کردند و نفوذ کلام داشتند؛ و تجزیه و تحلیل احساسات جانشین مسائل سیاسی و تهورات جنگی شده بود. کمدیهای مردانة مولیر از برابر کمدیهای زنانه کنار کشیدند و (به استثنای بومارشه) صحنه های فرانسه را تا زمان سکریب، دوما (پسر)، و ساردو به این گونه کمدیها سپردند.